نگار موقرمقدم | شهرآرانیوز: این روزها آنچه بیشازپیش مخاطبان فیلمدوست را پای تلویزیون کشانده، سریال پخششده در پلتفرم شبکه نمایش خانگی فیلمنت بهنام «افعی تهران» است؛ فیلمی به کارگردانی سامان مقدم و نویسندگی و بازیگری پیمان معادی که اگرچه به مبارزه با کودکآزاری میپردازد و به تربیت کودکان توجه خاصی دارد، در حقیقت شاکله اصلیاش تاثیر آسیبهای روانی گذشته بر آدمبزرگهای روانآسیب قصه است. شاید به جرئت بتوان گفت فیلمی متفاوت است که بیش از هرچیز، به کندوکاو روان آدمیزاد و نقد جامعه بزرگسال پرداخته است.
بستر سریال «افعی تهران»، در مورد مصائب ساخت فیلم یک کارگردان فیلم اولی است. هنرمند و منتقد سختگیر سینما که حالا در آستانه پنجاه سالگی وقت را بر خود کم میبیند و سعی میکند دست بجنباند و کمی از سختگیریهایش کم کند.
غرورش را بشکند و با اخلاق تندی که دارد، حالا صبورانه پیش برود تا بتواند جسارت ساخت فیلمش را در معرض نگاه سایر منتقدین و سینماگرایانی که زمانی آنها را به باد نقد کشانده، پیدا کند. همراهی سامان مقدم و پیمان معادی، فیلمی متفاوت را از آب درآورده.
فیلمی که انگار چرایی مسائل جنایی چندین قتل زنجیرهای را به گونهای روانشناسانه میپردازد. گاه ترس به دل خواننده میاندازد و گاه لبخند. و به بیننده نهیب میزند که نتیجه کودکآزاری همیشه شانس متولد شدن یک کارگردان یا هنرمند نیست. بلکه ممکن است نتیجه آن قاتلی به نام افعی تهران شود که به مرگ تدریجی طعمههایی که متهم به کودک آزاریاند، روی میآورد.
پیمان معادی در نقش «آرمان بیانی» فردیست تندخو، عصبی که ابدا نمیخواهد حقی ناحق شود. او هنوز نتوانسته با تروماها و روان آسیبدیدهاش در کودکی کنار بیاید و اصلا دغدغهی اصل او همین است: آسیبهای درمان نشده، رجوع به زخمهای کهنه شده، که حالا باز در پنجاه سالگی گریبانگیرش شده. یک اتفاق سبب تلنگر او میشود که لزوم مراجعه به تراپیست را در او تقویت میکند. و آن اینست که او در مراسم فوت پدرش گریه نمیکند.
پدری که آرمان او را شخص اول کودکی پرتلاطمش میداند. حالا آرمان احساس میکند چرا از مرگ پدر هیچ ناراحت نشده؟ احساس گناه میکند. مانند بیگانه آلبرکامو که از مرگ مادر ابراز ناراحتی نمیکند، او نیز نسبت به پدری که آگاهانه در کودکی او را مورد تنبیه قرار داده، همین احساس را دارد.
و این بیتفاوتی از مرگ پدر را مساله اساسی میداند. حالا آرمان به تراپیستش «با بازی سحر دولتشاهی» رجوع میکند تا با فلش بک به گذشته سختش نظری بیاندازد و چرایی این بیتفاوتی از مرگ پدر را در وجودش پیدا کند. پدری ناسازگار که اهل زندگی نبوده، از مادر آرمان جدا شده و به گفته او آگاهانه مسبب رنج و ترس به او شده.
پس در یک سطر میتوان اینطور گفت: «مرد پنجاهسالهای که حالا در سینما سری تو سرها درآوره، میخواهد فیلمی بسازد از بزرگترین دغدغه خودش و آن کودک آزاریست. چرا که خودش فرزند طلاق بوده و بارها خواسته یا ناخواسته دچار تروماهایی در کودکی شده که هنوز که هنوزست وبال گردنش شده. فردی که حالا از نگاه¬های تحقیرآمیز آدمها، از ناحقی و وجوه مختلف انسانِ دروغگو بیزارست. و برای بیزاری از آن می¬جنگد. حرف میزند و برای به اثبات رساندن آن داد و غال راه میاندازد و حتی گاهی بیش از حد به حسابرسی اعمال گذشته خود یا دیگران میپردازد.»
اما سوال اینجاست: «آیا خود او به عنوان انسان امروزی و یک بزرگسال بالغ هیچ دروغ نمیگوید؟ یا در تربیت پسر پنج ساله خودش که او هم از قضا فرزند طلاق است، دچار اشتباه نمی شود؟»
البته با آن که آرمان کودکی نامساعدی داشته، حالا ظاهرا خیلی خوب میتواند از پس تربیت فرزندش بربیاید. بابک، فرزندی که پس از پنج سال قرارست مدت کوتاهی همراهش باشد.
پس مساله دیگری که آرمان به آن اشاره دارد این است: «آیا تربیت درست تجربیست و باید آن را از والد خود کسب کرد؟» و پاسخ از نظر عمل و رفتار درست آرمان در قبال پسر پنج سالهاش: «این نیست.» او معتقدست تربیت میتواند حامل باورها، ارزشها و تصمیم شخصی والدی تازهکار باشد که دلش نمیخواهد کودکش، همچون خود، تصویر غلطی از پدر داشته باشد.
پس دیگر حتی تصورش هم زیباست: «مرد تندخویی که از قضا با فرزندش خوب رفتار میکند. چرا که ذهن کودک، در نظر او لوح سفید با ارزشیست که هر چه در آن بنویسی، در آینده میتواند تاثیرش را ببیند.»
آنچه افعی تهران را از سایر سریالها سوا میکند، این است که سریال در هر قسمت نماینده یکی از افراد جامعه را مورد نکوهش قرار میدهد. ظاهرا بیشترین انتقاد و یا نشان دادن سختیها و مشکلات، مربوط به جامعه هنرمندان است و بیشترین مساله نشان دادن وجوه مختلف زندگی هنری یک کارگردان است.
جامعهای که تاکنون هیچ شکوه یا اعتراضی از بابت مسائلی که در فیلم عنوان شده، نداشتند. چرا که شاید میدانند نگاه حرفهای به یک اثر هنری یعنی همین: (کنار آمدن با نقدها و دندان به جگر گرفتن تا انتهای سریال.)
البته آرمانِ افعی تهران در بعضی موارد بسیار بیملاحظه و زیاد از حد به حسابرسی اعمال میپردازد. سنجه درست و غلطی که در ذهن آرمان، چه بر اثر فیلم و کتابهایی که خوانده و چه بر اثر جور زندگی، حالا او را تا به سر حدی رسانده که هر کسی که در گذشته خطایی از او سر زده، تنبیهش میکند، حقش را میگیرد و گاه به همان اندازه سرکوبش میکند.
میزان احساس سرکوب در او به حدی است که حتی از نظر او واجبتر از ساختن فیلمش است. چرا که حالا دیگر اجازه تحقیر شدن توسط کسی را نمیدهد. اگرچه روند کار و زندگی امروزه این را نمیگویند.
درست در جایی که مخاطب انتظار طنز را ندارد، فیلم از آن بهره میبرد. در مراسم تشییع پدر آرمان و همچنین در مراسم ختم مادر شهریار (دستیار آرمان) شاهد چندین دیالوگهای طنز بین شخصیتها هستیم. جایی که انتظار میرود فیلمساز بخواهد اشک مخاطب را دربیاورد، اما با وجود جدی بودن مساله اساسی فیلم: مبارزه با کودک آزاری، به طنز آشکارا در آن لحظات میپردازد.
تاکنون ۱۰ قسمت از این سریال در شبکه خانگی فیلمنت پخش شدهاست. سریالی که در هر قسمت روی مطلبی تابوشکنی میکند. در قسمتی از سریال آرمان بیانی به تراپیست خود ابراز علاقه میکند و کتابی به او هدیه می¬دهد. در اینجای کار گویا نوک پیکان به سمت جامعه روانشناسان است؛ بنابراین نقد و نظرات به شکلی اعتراض¬آمیز از سوی این جامعه اشاره میشود؛ که روان¬شناسان همگی بی، اما و اگر نباید در حرفه خود و مراجعه بیمار، به مسائلی به جز مشکل بیمار بپردازند و هیچ رابطه عاشقانهای نباید شکل بگیرد.
در قسمتی دیگر، صاحب یک رستوران را نوک پیکان خود قرار میدهد؛ که آرمان در سی و پنج سال پیش با پدرش بدون پرداخت مبلغ شامشان از آنجا فرار کردهاند. حالا نوبت به حسابرسی خودش می-رسد. در حرکتی تربیتی با پسرش بابک، برای عذرخواهی و تسویه شام سی و پنج سال پیش خود به رستوران میرود. سعی میکند تا با تسویه حساب رضایت صاحب رستوران را جلب کند.
اما صاحب رستوران رفتاری تند و خصمانه دارد. در قسمت بعدی نوبت به ناظم مدرسه است؛ که زمانی بچهها را کتک میزده. حالا آرمان پنجاه ساله با گفتن از گذشته حسابی از خجالتش درمیآید. زیادهروی میکند و اگرچه تنها تذکر به او کافی بود، اما باز برای آرمان کم است و پیرمرد ناظم را در بزرگراهی در فصل سرما پیاده رها میکند.
ظاهرا روح ناآرام آرمان پیوسته در حال انتقام و طلب حق است. گاهی چنان بی-حد و اندازه که دیگر اغراق درکارست و همین امر موجی از اعتراضات را به همراه داشته. فیلمی منتقدانه که در هر حال نوک پیکان به سمت آدم بزرگهاییست که در گذشته یا اکنون زندگی آرمان بیانی اتفاقا بسیار ادعای روشنفکری و درستی دارند.
ظاهری چنان بیعیب و نقص که انگار نشان دادن متشخصترین صاحب رستوران، یا ناظم مهربان و یا مشاوری که هرگز به مراجعهکنندهاش دل نمیبندد، تمام ماهیت واقعی جهان بیرونی است.
اما اگر ریزبینانه به آن بنگریم، این همان تصویری است که کودکان از جامعه بزرگسال دارند. بزرگسالانی که گاه با محبت و گاه با دعوا و تنبیه کوچکترها این حق همهجانبه را به خود میدهند تا آنها را تربیت کنند. اما خود هرگز زیر بار تربیت نمیروند. و در مواقعی درگیر تروماها، آسیبهای روحی و اشتباهاتی فاحشند. که خود باز بزرگترهای خود را مسبب این اشتباه میدانند و در پی تصحیح و جبرانش برنمیآیند.
چرا که آنان تنها میتوانند کودکان را تربیت کنند. از آنجایی که گاه هنرمند و کارگردان و روانشناس و ناظمی، خود را چنان نماینده بیادعا از جامعه کوچک خود میداند که اغلب اجازه نقد و نکوهشی به کسی نمیدهد و تقدسوار از جامعهخو دفاع میکند.
کمابیش شامل افعی تهران هم شده. حتی اگر جلوی پخش سریال را بگیرند، مشخصا پیداست که ما آدم بزرگها هنوز جنبهی نقد یا تربیت از نگاه یک فیلم را نداریم. حتی اگر زیادهروی یا اغراق در فیلم باشد. و اصلا چنین دفاعی از خود، در برابر یک فیلم، خود میتواند اولین صحه درستی باشد بر ادلهای که فیلم آن را نشان داده و خواسته یا ناخواسته مورد نقد قرار داده است.
البته تا پایان این سریال باید صبور بود؛ چراکه نمیتوان نظر قطعی داد، اما این فیلم جامعه بزرگسال است از نگاه کودکان، برای کودکان و به حمایت از آنان. تا تنها یک سؤال از خود بپرسیم: «آیا ما بزرگترها هم اشتباه میکنیم؟» طرح این سوال میتواند خوشبینانه باشد؛ چراکه احتمالاً اولین گامی باشد برای اصلاح خود و جامعه بهتر.